متن مصاحبه با مادر شهيد محرابي
در صفحات كتاب پرافتخار شهادت نكاتي جالب و شگفتانگيز نهفته است كه بسيار ارزشمند و آموختني است. در
مصاحبه كوتاه كه با مادر كشاورز و ساده دل شهيد شعبانعلي محرابي كاليكلايي انجام گرفت رازهاي نهفته
عاشقي و دلباختگي و خلوص و سادگي نمودار و متجلي است. شهيد شعبانعلي محرابي در تاريخ
20/12/1339 شمسي در روستاي كاليكلا لفور شهرستان سوادكوه ديده به جهان گشود تا مقطع پنجم ابتدايي
را در زادگاهش سپري كرد و سپس براي ادامه تحصيل مجبور به ترك ديار شد. بعد از به پايان رساندن مقطع
راهنمايي به خاطر وضعيت بد اقتصادي خانواده كه در تنگناي شديد مالي قرار داشتند مجبور شد ترك تحصيل كند
و با كار كردن كمك خرج خانواده شود. در شبهاي سرد حكومت پهلوي در سلك مبارزان انقلابي قرار گرفت و جزو
فعالان انقلابي به شمار ميآمد. در توطئه جنگ تحميلي به سوي جبهههاي حق عليه باطل شتافت و در تاريخ
19/8/1359 در منطقه جنگي مهران به درجه رفيع شهادت نايل آمد. خانواده شهيد محرابي در كمال سادگي و
بيآلايشي و عدم دلبستگي به دنيا به كار پرزحمت كشاورزي مشغولند. گفت و گوي كوتاه ذيل ماحصل يك
نشست صميمانه است كه تقديمتان ميشود.
ـ مادرجان! چند فرزند داري؟سه تا. دو تا دختر و يك پسر! كه از پيشم رفت و منو تنها گذاشت.
ـ از پسرت برايمان بگو از رفتارش از خاطراتش.خاطره! نميدونم از كدومش بگم. شعبان جان چه شبها
كه با تن خسته و شكم گرسنه ميخوابيد. فروتن بود با خدا بود. امين بود و مردم دوست بود. هميشه لب به
خنده داشت، هر چي بهش ميگفتم فقط چشم ميشنيدم شعبان جانم فداي قرآن شد.
ـ از اين كه تنها پسرت شهيد شد چه احساسي داري؟شعبان جانم براي دين خدا شهيد شد. در راه امام
حسين (ع) شهيد شد. من راضيام به رضاي خدا، از اين كه عصاي روز پيريام و تكيهگاه زندگيام و آرزوي دلم از
پيشم رفت داغ جداياش دلم را كباب كرد و استخونمو سوزوند و زبان و دهنم را بست و قامتم را شكست ولي
خدا را شاكرم كه پسرم فداي رهبرش شد فداي خاكش شد و فداي دين و مردمش شد.چه آرزويي برايش
داشتي؟ـ تمام آرزوي دنيايم را در چهره و قامت رعناي شعبان جانم ميديدم مثل تمام مادرها دوست داشتم قبل
از اين كه بميرم داماد شدنش را ببينم و برايش جشن عروسي بگيرم. پابرهنه روز جشنش كار كنم و از پيشانيم
عرق جاري بشه و حتي فرصت پاك كردنش را نداشته باشم. برايش خونه ساختم منتظر ماندم تا برگرده و
دستش را حنا ببندم و كليد اتاقش را بهش بدم و بگم خدا پشت و پناهت باشه. الان كليد خونهاش بيست و
شش سال تمام كه به گردنم آويزونه و پسرم هنوز نيومده.ـ از خدا چه آرزويي داري؟از خدا آرزو دارم تمام
جوانهاي اين سرزمين را در پناه خودش نگه دارد و رهبر اسلام و عزيز را براي ما حفظ كند.
منبع:http://www.sabz-sorkh.com/nashrie/nashrie66/P304.htm




